من معجزه گر بودم و احساسِ خطیری است
با طعنه به مهتاب ، به خورشید رسیدن
یک عُمر به شاگردیِ دل رفت که احساس
آموخت شبی شیوه ی بر اشک ، دمیدن
در خلقتِ نقشِ نظرش قاعده ای بود
دور از نظر افتاد اگر ، دل نبریدن
روزی که فراق است و غم و تلخیِ ایام
جز لرزشِ چشمانِ تَرَش ، هیچ ندیدن
مهدی حق شناس