دندانِ لق بودند و شرمی روی پیشانی
یک عُمر خو کردیم ، با مفهومِ قرآنی
تا آمدیم از بی کفایت ها سخن گوییم
دَم زد هزاران منبر ، از اندرزِ لقمانی
ما نقد را بر نسیه های وهم می دادیم
حتی نشد یک ابر از این صبر ، بارانی
دیگر برای اشک جایی نیست وقتی که
پیغمبری فرزند را میکرد قربانی
آه ای ترازوی عدالت جوی پوشالی
از حسرتِ آغوشِ بی حسرت چه میدانی؟