عشق ، یک لحظه تماشای رخِ یار که نیست
یا که بوییدنِ گُل ، خط زدنِ خار که نیست
عشق یک سلسله ادراکِ قریب است و فقط
شب به سر کردنِ در حسرتِ دیدار که نیست
مادری دید و پدر گفت و پسر شد عاشق ؟
عشق در قاعده اش این همه اطفار که نیست
کارِ عقل است که یک خانه هم از دست نداد
عاشقی مسئله ی مکتبِ قاجار که نیست
حیفِ این واژه که شد نیمه ی دین داریِ خلق
عشق ، خود خالقِ دین است ابزار که نیست
به گمانم که کمی دین به خطا رفت و نگفت
عشق ، شور و شَعَفِ سفره ی افطار که نیست
ای دل از رهگذران ، هیچ ز احساس مپرس
هرکجا خسته شدی خانه ی دلدار که نیست