شاعر دربار❗

صفحه اشعار مهدی حق شناس

شاعر دربار❗

صفحه اشعار مهدی حق شناس

عشق ، یک لحظه تماشای رخِ یار که نیست

یا که بوییدنِ گُل ، خط زدنِ خار که نیست

عشق یک سلسله ادراکِ قریب است و فقط

شب به سر کردنِ در حسرتِ دیدار که نیست

مادری دید و پدر گفت و پسر شد عاشق ؟

عشق در قاعده اش این همه اطفار که نیست

کارِ عقل است که یک خانه هم از دست نداد

عاشقی مسئله ی مکتبِ قاجار که نیست

حیفِ این واژه که شد نیمه ی دین داریِ خلق

عشق ، خود خالقِ دین است ابزار که نیست

به گمانم که کمی دین به خطا رفت و نگفت

عشق ، شور و شَعَفِ سفره ی افطار که نیست

ای دل از رهگذران ، هیچ ز احساس مپرس

هرکجا خسته شدی خانه ی دلدار که نیست

 

مهدی حق شناس